Sunday, August 28, 2011

پیشبینی وضعیت افغانستان با کمک تاریخ و اصول سانتزو




فکر کنم وقت آن است که با تاریخ آشتی کنیم.
در کتاب تاریخ دبیرستان به ما می گفتند با بررسی تاریخ می توانیم آینده را پیش بینی کنیم اما من هیچ وقت نفهمیدم تاریخ تولد و مرگ پادشاهان ، اسم پایتخت و نام سکه کشورها چه ربطی به آینده دارد. اما حالا متوجه شدم که تاریخ چیزی فراتر از آن  است که ما در دبیرستان خواندیم


در این قسمت با توجه به تاریخ جنگ بین انگلستان و افغانستان و اصول سانتزو می خواهیم آینده افغانستان را پیش بینی کنیم.تا به اهمیت تاریخ پی ببریم
خوب در داستان جنگ افغانستان و انگلستان متوجه چند اشتباه مرگ بار انگلستان شدیم.

اول:  اینکه مردم افغانستان افرادی هستند مستقل و مغرور لذا به هیچ عنوان داخالت مستقیم کشور بیگانه را قبول نمی کنند
دوم: در برابر دشمن  خارجی ،قبایل با هم متحد می شوند.
سوم: در تصمیم گیری سیاسی سران قبایل از اهمت اساسی برخوردار هستند
چهارم: حکومت های خلع شده جایگاهی در بین مردم ندارند
پنچم: ملت افغانستان به قدرت و توانایی احترام می گذارند نه به دمکراسی و تمدن





تصویر ظاهر شاه آخرین پادشاه افغانستان 


اکنون غرب ( انگلیس و آمریکا) با کمک تجربه جنگ 1839 افغانستان 2011 را این گونه ساخت:
محل جغرافیایی افغانستان بسیار مهم است چون به روسیه ، چین و خاورمیانه نزدیک است لذا باید این منطقه تحت نظر غرب باشد.در زمان حمله شوروی به افغانستان غرب جبهه واحدی را با حمایت از بن لادن تشکیل داد. بن لادن سمبل مقاومت در افغانستان شد و تمام قبایل جنگ جو تحت نظارت و هماهنگی با بن لادن در سال 1988 شروع به جنگ با شوروی کردند.
 تصویر بن لادن مهره آمریکا

بعد از نبرد شوروی بن لادن وظیفه دیگری را بر عهده گرفت، با حمله آمریکا به افغانستان بن لادن که یک مهره دست نشانده بود جنگ علیه آمریکا را مدیریت کرد به عبارت دیگر بر خلاف سال 1839 دشمنان قبیله ای آمریکا کاملا مشخص شده و تحت کنترل بوده در این زمان آمریکا کاملا می دانست دشمنانش چه کسانی هستند و کجا قرار دارند.
اثبات دست نشانده بودن بن لادن نیز در وب سایت ویکی پدیا قرار دارد  همچنین پایگاه اینترنتی ویکی لیکس با انتشار مدارک نظامی آمریکا در جنگ افغانستان ثابت کرد بن لادن عامل سیا است

پس از جنگ آمریکا در افغانستان حاکم دست دوم " شاه قبلی افغانستان" به نام محمد ظاهر شاه هیچ مقامی را کسب نکرد " حکومت های خلع شده جایگاهی در بین مردم ندارند" لذا یک شخصیت جدید به نام کرزای حکومت را در دست گرفت.
در پایان می توان نتیجه گرفت که به قول سانتزو این بار غرب دشمنش را به خوبی می شناخت و موفق  به کنترل آنها شد.
غرب در جنگ سال 2002 این اشتباهات را تکرار نکرد:
1-   به صورت مستقیم در حکومت افغانستان دخالت نکردند بلکه حکومت دست نشانده کرزای را برای کنترل افکار عمومی به روی کار آوردند
2-  قابیل پراکنده را تحت نظر مهره خود متحد کرد تا بتواند آنها را کنترل کند
3-  با تشکیل جرگه بزرگ و باج دادن به سران قبایل (رکن اصلی جامعه افغانی ) مقدمات اجرای انتقال قدرت به دولت موقت ( دست نشانده ) را طرح ریزی کردند
4-  حاکم جدید و دست نشانده را به جای شاه قبلی در کشور حاکم کرد.
5-   حکومت دست نشانده را همانطور که مردم تمایل داشتند در سرکوب و کشتن دشمن خود یعنی طالبان یاری دادند تا مورد حمایت مردم قرار گیرد.
 تصویر حامد کرزی حاکم جدید

اگر ملت افغانستان تاریخ خود را خوب می دانستند شاید امروز سرنوشت دیگری داشتند

شاید اکنون بتوان درک کرد که چرا بن لادن را سریع کشتند و چرا جنازه او را  سریعا در دریا انداختند تا اسرار زیادی فاش نگردد .
حالا سوال اینجاست که آیا ما تاریخ کشور خود را به خوبی می دانیم ؟ آیا می توانیم آینده کشور خود را پیشبینی کنیم؟

اینها سوالهایی است که سعی درایم در این وبلاگ بررسی کنیم

Saturday, August 27, 2011

GO معرفی استراتژی بازی


در تمام جنگ های بزرگ تاریخ ، فاتحان با نیروی مغز پیروز شدن و نه با زور بازو

برای درک بهتر این موضوع باید به تفاوت شطرنج و بازی GO اشاره کرد.در شطرنج بیشتر حرکات بر اساس فرسایش نیروها شکل می گیرد. به این معنی که شما بازی را با تعداد زیادی مهره آغاز می کنید و در نهایت فقط چند مهره برای شما باقی می ماند. هدف شطرنج کشدن شاه است.



اما بر خلاف بازی شطرنج در بازی GO شما در صفحه ای خالی شروع به چیدن مهره می کنی و سعی می کنی با حداقل امکانات و مهره زمین های بیشتری را بدست آوری. پیروزی در این بازی احتیاج به استراتژی دارد به عبارتی استفاده از منابع محدود و رسیدن به نتیجه بهینه است.


هدف بازی گو نابود کردن دشمن نیست بلکه هدف بدست آوردن بیشترین قلمرو با کمترین نیرو است.

به عبارت دیگر روش سانتزو مبتنی بر بازی و استراتژی GO می باشد. اول اینکه شرط موفقیت را نیرو و توان زیاد نمی داند . بلکه معتقد است می توان با حداقل توان نیروی بزرگی را به شکست وادار کرد اگر درست حرکت کنیم.

در تجارت هم این قانون به شدت کاربرد دارد. لازم نیست برای موفق شدن یک کمپانی بزرگ و یا سرمایه دار بزرگ باشید. در طول تاریخ بوده اند شرکت های کوچک که موفق شدند طبق اصول سانتزو با شرکت های بزرگ رقابت کنند و همچنان در بازار باقی بمانند.

 در سیاست هم تجربه زیادی در موفقیت سیاست مداران گمنام اما باهوش وجود دارد که توانستند با توجه به این روش قدرت را از رقبا بربایند.

فکر کنم بهترین نمونه جنگ آمریکا و ویتنام می باشد که در آینده در مورد آن بحث می کنیم.

.لازم  نیست برای موفقیت نیرو و سرمایه زیادی داشته باشید حرکت طبق اصول بازی گو یعنی فتح سرزمین هایی که هیچ کس وارد آن نشده کلید موفقیت خواهد شد.

نبرد افغانستان و انگلستان قسمت سوم

اکثر راه های تجاری اصلی  افغانستان توسط غبیله غلزائی کنترل می شد. که در طی سالها به آنها قرامت داده می شد تا راه ها را باز نگه دارند.ولیام تصمیم گرفت تا این خراج را نصف کند و غلزائی ها با مصدود کردن مسیر به این کار واکنش نشان دادند. و سایر قبایل هم مانند آنها در کل کشور سر به شورش زدند. ولیام تصمیم گرفت این شورش ها را آرام کند ، اما آنها را خیلی جدید نگرفت.و هر یک از افسران که نگرانی خود را در این مورد به او گوشزد می کردند مورد تنبیه قرار می گرفتند.اکنون انگلستان باید در زمان نا محدودی در افغانستان اقامت کند.

اشتباه شماره 5:
عدم درک وخامت اوضاع و نارحتی مردم که توسط شورش ها خود را نشان می داد. یا عدم درک سیگنالها
 
با گذشت زمان شرایط بدتر شد. در اکتبر 1841 مردم به خانه یک افسر عالی رتبه انگلیسی حمله کرده و او را کشتند.در کابل سران قبایل در حال توطته بودند تا انگلیسی ها را بیرون کنند.شاه شجاع دستپاچه شد.برای ماه ها او به ولیام التماس می کرد که رقیبش را دستگیر کند و بکشد.این یک روش سنتی حاکمان قدیمی افغانستان بود که امن تر در قدرت بمانند.اما ولیما به او می گفت یک کشور متمدن از قتل برای حل مشکل سیاسی استفاده نمی کند. شاه می دانست که افغانی ها به قدرت و توانایی احترام می گذارند  و نه به ارزش های دنیای متمدن. مردم تاخیر او در کشتن دشمنش نشانه ضعف وی می دانستند و در نهایت مردم از وی متنفر می شدند. این باعث می شد تا دشمنان شاه زیاد شوند و او را محاصره کنند  اما ولیام توجهی به او نمی کرد.


اشتباه شماره 6:
عدم توجه به نوع فرهنگ جامعه افغانستان و بی  توجهی به فرهنگ ایشان

شورش ها گسترش یافت و ولیام پذیرفت که او نیروی کافی برای کنترل آشوب ها ندارد.اما چرا او باید آشفته شود.افغان ها و رهبرانشان ساده لوح بودند. او می توانست جریان را با یک فریب و دسیسه کنترل کند.او اعلام کرد که نیروهای انگلستان از افغانستان خارج خواهند شد اما به صورت مخفیانه ولیام با چند تا از قبایل اصلی در حال مذاکره بود که آنها را به عنوان وزیر در کشور انتخاب کند و با پول حمایتشان کنند در عوض اجازه بدهند که انگلستان تا توقف  و شورش ها در افغانستان بماد..

 
ریس بخش شرقی غلزائی اکبرخان به این پیشنهاد پاسخ داد. و در دسامبر سال 1841 . ولیام پیش او رفت تا مذاکره را آغاز کند.اکبر خان فورا  ولیام را به زندان انداخت.او هیچ تمایلی برای خیانت به سایر روسای قبایل نداشت.سپس دستور قتل ولیام را صادر کرد. آنها وی را کشتند و سر و بدون پای او را در قسمت های مختلف شهر و بازار کابل قراردادند.


باقی مانده انگلسی ها در حدود 4500 نفر و 12000 خدمه مجبور به پذیرش ترک سریع افغانستان شدند.قرار.به طور حتم .انگلستان تا زور نبود از آنجا خارج نمی شد.با توجه به زمستان سخت تعداد زیادی از نیروها در سرما تلف شدند.


 
تفسیر و نتیجه داستان 

باید انگلیسی ها و هندی هایی که در افغانستان بودند به ولیام این اطلاعات را می دادند که مردم افغانستان مغرور ترین و مستقل ترین مردمان دنیا هستند و برای آنها حضور نیروهای خارجی در کابل به منزله بدترین حقارتها می باشد. و مهمتر از آن اینکه آنها مردی نبودند که به دنبال صلح و رونق، رفاه باشند در حقیقت آنها سلامت زندگی را در نزاع و مقابله می دانستند.

ولیام این اطلاعات را داشت اما آنها را مورد توجه قرار نداد.او اشتباها حرکت به سمت افغانستان را ارزشی برای انگلیس می دانست. کور شدن با خود پرستی  و غلط خواندن هر سیگنالی که به سمت او می آید باعث رخ دادن این فاجعه گردید. از نتایج این حرکت  غلط استراتژی می توان به این موارد اشاره کرد : استقرار دایم نیروها در کابل  (هزینه زیاد برای دولت مرکزی)، نصف کردن حق قبیله غلزایی ( باعث آشوب در کشور شد)، و در نهایت تصور غلط به اینکه پول و متوسل شدن به بهره شخصی خواهد توانست افرادی را که به شدت تحقیر شده اند را بخرد.

کوری و عشق به خود مانند این داستان کم نیست.ما اینها را هر روز در گرایش طبیعیمان می بینیم. ما مردم را فقط از انعکاس تمایلات و ارزش های خودمان می بینیم. لذا ما غافل گیر می شویم وقتی که عکس العمل انها را بر خلاف آنچه تصور می کردیم می بینیم.

اگر اجازه دهید عشق به خود مانند یک دیوار بین شما و سایر مردم قرار گیرد شما از آنها درک و شناخت درست نخواهید داشت و استراتژی شما عمل نخواهد کرد.شما باید مردم را بی غرضانه ببینید.

ما باید یاد بگیریم به دور از تعصب جامعه خود را درک کنیم . اگر موفق به انجام این کار شویم برای مشکلات موجود در جامعه و کنترل جامعه راه حل مناسبی پیدا می کنیم.
اگر ولیام درک درستی از جامعه افغانستان داشت هرگز خود را به کشتن نمی داد.

منبع : 33 استراتژی جنگ: